حكايت
بختت نه سپید است و نصيبت نه سیاهی
محکوم به مرگي چه بخواهی چه نخواهی
کو عشق که ما را برساند به رسیدن
کو تیغ که ما را برهاند ز تباهی
آبی به شهیدان عطشناک نداديم
مردند لب شط فرات آن همه ماهی
ای کشته ترحّم کن و ای تشنه تبسّم
ای ناله شهادت شو و ای گریه گواهی
سنگم بزن ای دوست، دلم میکده اوست
ما را بشکن آینه ي ماست الهی
آن سوتر از این غمکده دریای وصالی ست
عاشق شو و فارغ شو و سالک شو و راهی
درویشی ما سلطنت ماست، اگرچه!
دنیاست گدایی که رسیده ست به شاهی
محکوم به مرگي چه بخواهی چه نخواهی
کو عشق که ما را برساند به رسیدن
کو تیغ که ما را برهاند ز تباهی
آبی به شهیدان عطشناک نداديم
مردند لب شط فرات آن همه ماهی
ای کشته ترحّم کن و ای تشنه تبسّم
ای ناله شهادت شو و ای گریه گواهی
سنگم بزن ای دوست، دلم میکده اوست
ما را بشکن آینه ي ماست الهی
آن سوتر از این غمکده دریای وصالی ست
عاشق شو و فارغ شو و سالک شو و راهی
درویشی ما سلطنت ماست، اگرچه!
دنیاست گدایی که رسیده ست به شاهی
+ نوشته شده در سه شنبه نهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 19:37 توسط علی رضا قزوه
|