ما را ببر به رویت لبخند عید فطر

ایمان ما دو نیمه شد ونان ما دو نیم

دست من و نگاه تو یا سیّدالکریم


روحم تمام زخمی و جانم تمام درد

یک امشبم ببخش به آرامش نسیم


از شعله های روز قیامت رها شدیم

افتاده ایم باز در این ورطه ی جحیم


چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان

حکمی بده به سادگی حکمت حکیم


ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم

ما راست آمدیم سر راه مستقیم


ما عاشقان شهید توهستیم تا ابد

ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم


برقی بگو وزان شود از سمت یا لطیف

اشکی بگو فرو چکد از ابر یا کریم


ما را ببر به رویت لبخند عید فطر

ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم


                               مردادماه 1391

این از خواص زلزله الارض است...

سه دانگ از صدای عاشیق ها
هنوز در زیر آوار است
و شمس تبریزی
آمده است به فعلگی و معلمی قرآن
جایی در حوالی اهر
و شیخ محمود
دارد از زیر همین آوار
مثنوی و قرآن بیرون می آورد و می خواند:
"همه عالم به نور اوست پیدا ..."
ستارخان هنوز یک پایش در زیر آوار است
فریاد می زند که از سفارتخانه های اجنبی
کمک قبول نباید کرد
حالا با شمس در محله ی سلّه بافان می چرخم
با ناصرخسرو به خانه ی قطران می روم
آن روز هم که زلزله آمد
چهل هزار تن مردند
همیشه خاصیت زلزله همین است
که روح ها را
به هم می ریزد
کمال را از خجند می برد به سرخاب و
باکری را از مجنون می کشاند به آسمان ارومیه
و مرا از این گوشه ی جهان می برد
به کوچه ی دلتنگی آقامحمدحسین بهجت تبریزی...
یکی دست شهریار را بگیرد
که بیرون زده ست این وقت شب
با زیرشلواری و همان کلاه پوستی
در محله ی پدری
دنبال حبیب و رفقایش می گردد...
تاریخ می گوید این زلزله
پس زلزله هایی ست
که پیشتر آمده بود
و این از خواص زلزله الارض است
که گاه تکه ای از بسطام را می برد به بم
و کوه حیدربابا را
این وقت شب
آورده است به رختخواب ابری من
در دهلی نو
و من از او مدام
سراغ ساز "عاشیق عیمران" را می گیرم...

شب قدر است  لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

      

 دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان

شب قدر است  لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

 

اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو

نمی گریند دل ریشان٬ نمی چرخند درویشان

 

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند

فراوانند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

 

رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری

نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

 

به مرگ زندگی!...  من مرگ را هم زندگی کردم

جدا از زندگانی کردن این مرگ اندیشان

 

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من

تبسم عیدی من باد ٬ بادا عیدی ایشان