همین قدر می دانم از شعر

به تازگی ترجمه عربی از گزیده اشعارم در بیروت با نام (قصاید مواقیت بیروت) (شعرهایی به وقت بیروت) با ترجمه شاعر و نویسنده و مترجم ارزنده معاصر موسی بیدج ترجمه شده است. در آغاز این مجموعه مصاحبه ای نسبتا بلند با مترجم محترم داشته ام که برشی کوتاه از آن را تقدیم تان می کنم.

 

*تعریف تو از تو ...

آنها که تعریف مرا می دانند تعارف می کنند. حالا گیرم که من تعریف شدم. من وقتی تعریف می شوم که شناخته شوم برای خودم . هر گونه تعریفی از من تعریف من است و تعریف من نیست.با این همه تعریف از من ، روح من در برزخ من مانده و تکان نمی خورد. من وقتی می توانم به دنیا تلنگری بزنم که خودم حرکتی داشته باشم. ما هنوز به تعریف درستی از خودمان نرسیده ایم. ما با خودمان حتی تعارف داریم. به قول شمس تبریزی با مردم زمانه به ریا باید زیست و من می گویم با خودمان نیز به ریا زیسته ایم! تو دست بر زخمی گذاشتی که نشتر می خواهد.

ما در را به روی خودمان بسته ایم حتی. به روی دنیا که جای خود دارد.

*تعریف تو از شعر...

 این سوال خیلی تکراری ست و تا دلت بخواهد تعریف تازه و نو و کهنه و دست دوم و دست چندم داریم که همه این ها را در یک کتاب به تازگی گرد آورده اند. به گمانم به کوشش مرحوم زیادی که بعد از این گردآوری زیاد عمر نکرد. تعریف های ما هم زیاد عمر نمی کند و همان طور که شعرها در روزگار ما عمر زیادی ندارند تعریف هایشان هم تعریف چندانی ندارند . اما من داشتم فکر می کردم که این تعریف ها مثل جغرافیای امروز مثل رودخانه های جهان سرانجام به یک جا می ریزند و آن اقیانوس انسانیت است. من رودهای کارون و بهمنشیر و اروند و کرخه و اترک و زاینده روز و تجن را دیده ام و در انها شنا کرده ام. رودخانه تایمز را تاریک دیدم و گل آلود و رودخانه جمنا و یمنا را آلوده به خاکستر مردگان و در رود زرافشان تاجیکستان و سیردریا و آمودریا نیز از سر مهربانی دست و رویی شسته ام اما در کنار فرات با فرات اشک ریخته ام و در آن آیینه خود را دیده ام. شعر برای من همین عطش نشاندن است و همین رودخانه ها . همین زلالی و همین عطش

 و همین قدر می دانم از شعر...

*در روزگاری که دنیا شعر را فراموش کرده ...

این درست که روزگار به نفع شعر نیست. به نفع شاعر هم. این درست که فاحشه ها شأن و مقام شان بالاتر از شاعران شده است و خود شاعران حتی به فاحشه های ادبی احترام بیشتری می گذارند. لیلی ها و مجنون ها با هم چت می کنند و قیس بن عامری حالا گرین کارت فلان کشور را دارد و هالیوودی فکر می کند. همه ما را به یک جوری فریب دادند . و در این روزگار ناجوانمرد گاهی شعرهایی چون شعرهای بومی الماغوط آرامشم می دهد وقتی با جهانگردان از وطن دور و جوانی دور و ترانه های بومی پدرانش صحبت می کند. نمی خواهم زیاد به گذشته برگردم اما ما بدجوری از گذشته خودمان دور ماندیم. می بینی که مسئله دارد سخت و پیچیده می شود. الان سیاست از شعر جلو افتاده . بیست سال است ما داریم با سانتریفوژهای ادبی غنی سازی شعر می کنیم و تازه چند سال است که نام انرژی هسته ای و سانتریفوژ ایران به گوش جهانیان رسیده. غنی سازی شعر که جدی تر و خطرناک تر است.

چرا دنیا این را نمی فهمد؟